توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان جاسوس دوست داشتنی من از هدیه نصیرزاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آلما دختری نوزده ساله است که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده است…او هم مانند یه سریع از آدم ها زندگی معمولی خود را دارد...اما مجبور میشود به دستور کسی راه زندگی خود را تغییر دهد و از توانایی هایی که دارد استفاده کند و برای شخصی چیزی که میخواهد را بیاورد…اما در این راهی که ناخواسته واردش شده است هیچ اخیاری از خود ندارد و باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کند…اما از یک جایی به بعد اتفاقی میافتد که کلا زندگیش را عوض میکند…
خلاصه رمان : جاسوس دوست داشتنی من
ای دختره دیونه، تو این هوای سرد فقط مریض شدنت کم بود. چته. چیکار میکنی! جوابی نداد و به سمت ویلا حرکت کرد…نگاهی به سر و رویش که ازش آب میچکید انداختم و خندیدم…حرصی چشم غره ای به روم زد که خندم رو خوردم. وارد ویلا شدیم، ویلای بزرگ و دنجی بود… من رو سمت اتاقی برد و رها کرد..با لباس خیس نمون…لباسات رو در بیار و حوله بپوش تا برات لباس بیارم… سرم رو تکان دادم که رفت…سریع لباس هایم را در آوردم و حوله ای بر تن کردم…
با تقه ای که به در خورد در را باز کردم و لباس هارا گرفتم و در را بستم. تیشرت مشکی رنگش را پوشیدم که برایم بزرگ و گشاد بود…شلوارک را پوشیدم که کمی تا مچ پاییم برایم
فاصله داشت و کمرش را تا جایی که میشد سفت کردم و درون آینه به خودم نگاه کردم و خنده ام گرفت…موهایم را با حوله خشک کردم و رفتم پایین… آرشامم لباس هایش را عوض کرده بود و با اومدنم نگاهش با چشم هایی خندان نشست روم.. نشستم کنارش…
بریم لب ساحل؟ با این سرو وضع؟! یه چیزی از روش میپوشم…کسیم که نیست…مریضم نمیشم… چیزی نگفت و بلند شد که بریم…سریع عقب گرد کردم و از روی آویز کنج خانه پالتویی برداشتم و پوشیدم…وضعیتم واقعا خنده دار بود. آرشامم پالتواش را برداشت و رفتیم سمت ساحل.. بمون برم الان میام. رفت و بعد چند دقیقه با یه گیتار برگشت…ذوق زده گفتم: می خوای بخونی ؟ آره.