توضیحات
رمان درد من گفتنی نبود با یک سوال شروع می شود…می دونی اولین باری که دیدمت از چیت خوشم اومد؟ قلبم لرزید ولی تند از روی صندلی برخاستم و سمت داخلی اورژانس رفتم. من با مادر و شوهرم فرق داشتم. من جا پای آن دو نمی گذاشتم!….افسانه؟ افسانه کجا میری؟! وایسا! ایستادم و دست به سمت پرده ی آبی رنگی که مادر پشت آن خوابیده بود بردم که ناگهان بازویم از پشت کشیده شد و صورت متعجب و عصبی نوید مقابلم قرار گرفت.
نام این اثر: رمان درد من گفتنی نبود
نگارنده: سمیه بیرونی
سبک: اجتماعی، خانوادگی، خیانت
قسمتی از رمان درد من گفتنی نبود
با داخل شدن زن و مرد در مغازه تکیه از ماشین پارک شده گرفتم و سمت ویترین رفتم. مقابل آن ایستادم و به ماشین ظرفشویی که ھنوز سر جایش بود، لبخند زدم. نگاھی به صاحب مغازه که مشغول نشان دادن اجناسش به زن و مرد بود، انداختم و دستم را روی شیشه گذاشتم.
– بالاخره یھ روزی می گیرمت فقط منتظرم باش.
و قبل از این که صاحب مغازه برگردد، سمت خیابان برگشتم و سوار تاکسی شدم.
– شرکت خدمات نظافتی نوین بفرمایید! بله، چشم، ھمین الان می فرستم. بله بله حتما خانم رنجبر رو می فرستم.
با صدای آقای نصیری لیوان نیمه خورده ی چای را روی کابینت گذاشتم و سریع از آشپزخانه بیرون زدم. به آقای نصیری که پشت میز مشغول نوشتن چیزی در دفتر بود نگاه کردم و سمتش رفتم و با صدای نسبتا بلندی به خاطر سنگینی گوش ھایش گفتم: من باید برم؟
کنار میزش ایستادم و او خودکار را روی دفتر گذاشت و یکی از برگه ھای معرفی را پاره کرد.