رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان دلبرانه (جلد دوم)
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: زهرا پورخوانی
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 481

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان دلبرانه (جلد دوم) از زهرا پورخوانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

و عشق هچیگاه: برای افسانه ها نیست. برای داستان ها نیست. برای آدم های بزرگ نیست. گاهی در گوشه ای، در خلوتی، در نگاهی، در صدایی، قلبی میلرزد برای قلبی دیگر و شروع می شود سرنوشت عاشقانه ای که نه می دانند از کجا شروع شد و نه می دانند به کجاها ادامه دارد…

خلاصه رمان : دلبرانه

سه روز بعد نازگل از بیمارستان مرخص شد و مستقیم رفتیم خونه شفیق. نازگل هنوز حال و هوای عمل روش بود و گیج میزد به همین خاطر بی بی گفت: “امیر جان بغلش کن نمیتونه این همه پله رو بره بالا” تا دستم دور شونه نازگل پیچید من و از خودش دور کرد و گفت: “دکتر گفت نباید کسی باهام برخورد داشته باشه بهم دست نزن” باشه ای گفتم و همراهش داخل رفتم و به سمت اتاقش هدایتش کردم. روی تخت نشست که سورنا اومد تو اتاق خواست بره سمت نازگل که گرفتمش و گفتم: “بغل نکن بابایی از دور

نگاه کن ممکنه رو لباس یا دستات میکروب نشسته باشه برای مامان خوب نیست” سورنا چشمی گفت و پای تخت نازگل نشست و گفت: “مامانی درد داری؟” نازگل لبخند دلنشینی زد و گفت: “یه کوچولو” لباس هاشو بردم سمتش و خواستم عوضش کنم که نازگل گفت: “به بی بی یا ننه گلی بگو بیاد” کلافه گفتم: “آخه چرا خودم عوض میکنم دیگه” عصبی نگام کرد که سورنا کنجکاو پرسید: “مگه مامان باباها باهم محرم نیستن؟” برگشتم سمتشو گفتم: “هستن باباجان چطور؟” دستشو زد زیر چونشو گفت: “پس چرا مامانی

نمیزاره تو لباسشو عوض کنی؟” چپکی به نازگل نگاه کردم و آروم گفتم: “تحویل بگیر” نازگل که حرفی نداشت بزنه اجازه داد لباسشو عوض کنم. شلوارشو عوض کردم و رفتم سمت پیراهنش که سورنا با دیدن سمت چپ نازگل جیغ کشید و با گریه رفت بیرون. خودمم بدجور بغض کرده بودم و هر جور خواستم خودمو کنترل کنم قطره اشک سمجی ریخت رو گونم که سریع پاکش کردم و لباساشو تنش پوشوندم: “الان برات غذا میارم بخوری” ممنونی زیر لب گفت و من از اتاق خارج شدم که ننه گلی که پشت در بود سرسنگین گفت…

خلاصه کتاب
و عشق هچیگاه: برای افسانه ها نیست. برای داستان ها نیست. برای آدم های بزرگ نیست. گاهی در گوشه ای، در خلوتی، در نگاهی، در صدایی، قلبی میلرزد برای قلبی دیگر و شروع می شود سرنوشت عاشقانه ای که نه می دانند از کجا شروع شد و نه می دانند به کجاها ادامه دارد...
https://romanland.ir/?p=7941
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرویزه
    9 آذر -622 | 00:00

    من از خوندن رمان‌ها واقعا لذت میبرم، مخصوصا چون وقتی لحظات واقعیت دور و برم خیلی سخت میشه، ولی در دنیای خیالی میتونم خلاقیتم رو به کار بندازم.

  • پریچهره
    9 آذر -622 | 00:00

    شخصیت‌ها در رمان دنیایی برایم پیش میارن که هنوز در واقعیت تجربه نکردم و این خیلی تحریک کننده و هیجان زده‌کنندهست.

  • حافظ
    9 آذر -622 | 00:00

    داشتن این رمان در این صفحه، راه خوبی برای بالا بردن حس مسئولیت شخصی در بازدید‌هاست.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!