رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان دنبال من نگرد (جلد دوم)
  • ژانر: طنز، بزرگسال
  • نویسنده: مهتاب_ع
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 131

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان دنبال من نگرد (جلد دوم) از مهتاب_ع با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ادامه ماجراهای مهدیس و امین که‌کم کم دارن به همدیگه عادت می‌کنن اما این بین یه سری اتفاقات میوفته که زندگی هر دوشون رو دست خوش تغییر می‌کنه…

خلاصه رمان : دنبال من نگرد

چشم هام رو آروم باز کردم و نگاهی به اینور و اونور انداختم. به بغل دستم نگاهی انداختم؛ جای امین خالی بود. دستی به چشم هام کشیدم و جا به جا شدم، از شیشه به بیرون نگاه کردم. به ساری خوش آمدید ! هوم… سری تکون دادم و دوباره چشم هام رو بستم. اما به طور ناگهانی بازشون کردم. هااا؟ دوباره برگشتم و نگاهی به تابلو انداختم، یعنی ما رسیدیم؟ بلاخره رسیدیم! همین موقع در باز شد و بادی به داخل وزید، برگشتم طرف راننده که دیدم امین با اخمی به روبه رو خیره است! _امین! ما کی رسیدیم؟؟ نیم نگاهی به ساعتش انداخت و فقط گفت: _نیم ساعته! وااا چرا یک کلمه ای جواب میده!

_پس چرا ایستادی؟! برو دیگه. با همون اخمش برگشت سمتم و گفت: _آدرس… اوووو! یک دونه کوبیدم تو سرم و گفتم: _واسا واسا!! نگاهی به گوشیم انداختم، یعنی من باید بهش زنگ بزنم؟ (پ ن پ) (اخه نمیشه که!!) (این همه پسره رو از تهران کشوندی اینجا که چی؟! نری دیدن حسام؟) زیر چشمی نگاهی به امین انداختم، این هم که امروز از دنده چپ بلند شده، یک چیزی بهش بگم منو می خوره! پس همون بهتر که به نوشین زنگ بزنم… دست هام می لرزید، توی فهرست مخاطبینم کلمه “ن” رو نوشتم که نوشین بالا اومد؛ نفس عمیقی کشیدم و آروم ضربه ای روی “تماس ” زدم که تماس برقرار شد.

با هر بوقی که می خورد ضربان قلبم بلا تر می رفت. نکنه تمام این ها دروغ باشه و خواستن دو تایی منو دست بندازن؟ یکدونه کوبیدم تو سرم وای واااای واااااای مـ… (حالا وااای وااای وااااای واااای واااا ی حال واااای وااای وای وای وا ی وای… آاااه بیا وسط..) از هیچی که شانس نیاوردم از نعمت وجدان هم شانس نیاوردم) _الو… دو متر پریدم هوا، خاک برسرم گرفت! برگشتم سمت امین و گوشی رو نشونش دادم و به صورت لب خونی گفتم: _گرفـــت !!! دو تا هم زدم تو سرم و خودم رو به در و دیوار می کوبیدم… _الو…الو..مهدیس؟ دلم ریخت..نفسی کشیدم و گفتم: _بله.. صداش انگار بغض داشت…

خلاصه کتاب
ادامه ماجراهای مهدیس و امین که‌کم کم دارن به همدیگه عادت می‌کنن اما این بین یه سری اتفاقات میوفته که زندگی هر دوشون رو دست خوش تغییر می‌کنه...
https://romanland.ir/?p=6856
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • حمید
    9 آذر -622 | 00:00

    دوست دارم هربار که رمانی مطالعه میکنم به یه دنیای جدید سفر کنم و شخصیت‌هایی رو بشناسم که قبلا هیچ‌کدومو ندیده بودم.

  • پی ساره
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان برای من هرگز خسته‌کننده نیست. تا به حال موفق شدم همه صفحات یه رمان رو تموم کنم.

  • جوانمرد
    9 آذر -622 | 00:00

    احتمالن از هزاران داستانی که می‌شه از این صفحه پیدا کرد، داستان این رمان انتخاب خوبی برای کسانی‌ه که به دنبال نوشته جذاب تر می‌گردند، باشد.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!