توضیحات
در رمان سرخوشی، غزل پرونده ی بزرگترین مافیای خاورمیانه رو قبول کرده است. او فکر می کرد که قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت. او شده بودم معشوقه پنهونی یک مافیای بیرحم و کسی خبر نداشت تا روزی که ….
نام این اثر: رمان سرخوشی
نگارنده: سایه تهرانی
سبک: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
قسمتی از رمان سرخوشی
فندک طلایی مزین شده از ورق طلا را با بی حوصلگی در دست چرخاند و با نگاهی که در حسرت آن موج میزد، در چشمان سیاه غزل خیره شد…چشمان زیبایش در تاریکی شب برق می زدند یا در چشم معشوق اینگونه زیبا به نر می رسید؟!
– روزی که بخوام آویزون یه زن باشم، روز مرگمه خانم وکیل اینو خوب یادت باشه!
غزل با شنیدن این جمله کام عمیقی از هوای سرد و زمستانی تهران گرفت و دوباره کام حبس شده در سینه اش را پر صدا به بیرون فوت کرد…نیما تهرانی امشب هذیان می گفت یا غزل توهم زده بود؟! نیما پوزخندی به سکوت غزل زد و به سمت سوله بزرگ مستوفی چرخید…سکوت غزل بدتر از خنجر بود…چه شبی شود امشب…
دیوانگی های نیما تهرانی دوباره شروع شود…دارایی بزرکترین نامبروان کشور را به آتش بکشد…در دل خنده ای به افکار مزخرفش کرد…با خونسردی و چشمانی که حالت خنده داشتند، فندک را آتش کرد و قهقهه بلند و در عین حال تلخی سر داد. غزل با دیدن فندک آتش شده، سوز سرما بیشتر به جانش افتاد و دستانش را با شدت بیشتری در جیب پالتویش فرو برد..