رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان صیغه برادرانه
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: ناشناس
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 285

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان صیغه برادرانه از ناشناس با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

نگاهی خیره ام رو بهش دوختم که سرش و پایین انداخته بود و با مهره هایی که دستش بود داشت بازی میکرد و چیزی زیر لب زمزمه می کرد با تعجب و چشم های گرد شده بهش خیره شده بودم چرا داشت با خودش حرف میزد نکنه دیوونست با فکر کردن بهش جیغی کشیدم و از روی مبل بلند شدم و به عقب قدم برداشتم که پسره بلند شد و گفت: _ چیشده ؟! خوبی ؟! و قدمی به سمتم برداشت که جیغ بلندتری کشیدم و بزور به فارسی گفتم: _ به من نزدیک نشد تو هست یک دیوانه.

خلاصه رمان : صیغه برادرانه

_ چی میگی کی دیوونست ؟! با دست بهش اشاره کردم و لرزون و با صدای بغض داری گفتم: _ تو خواست من کشت. با چشمهایی که حالا گرد شده بود بهم نگاه کرد و گفت: _ چی میگی تو من کی خواستم تو رو بکشم. با ترس گفتم: _ تو هست یک دیوانه خواست من کشت! هنوز با ترس بهش خیره بودم که با حرص نگاهم کرد و گفت: _ آخه اگه من میخواستم بکشمت جلوی اون همه آدم نمیاوردمت خونه ی خودم بعدش می تونستم جاهای دیگه اینکارو بکنم. حالا کمی آروم شده بودم.

با صدای آرومی گفتم: _ تو با خود حرف زد من ترسید. نگاهش و به چشمام دوخت و بدون هیچ حرفی بهم خیره شد چیزی تو چشماش بود که درکش نمی کردم با صدای خشداری گفت: _ من پول عمل خواهرت رو میدم! با خوشحالی بهش خیره شدم که گفت: _ اما شرط داره! با زبون آلمانی گفتم: _ چه شرطی ؟! نگاه عمیقی بهم انداخت و گفت: _ صیغه ی من بشی و با من بیای ایران می خوام برام یک بچه بدنیا بیاری! با تعجب لب زدم: _ صیغه چیه؟! سرش و پایین انداخت و گفت: _ یه تعهد و در عین حال راحت بودن.

مثل ازدواج برای محرم بودن که راحت بشه دست همدیگر و گرفت و مثل بقیه ی کارا. تقریبا نصفی از حرفاش و فهمیدم با بی خیالی گفتم: _ یعنی باید بیام ایران و تا برات یک بچه به دنیا بیارم؟ شرطت اینه؟! صورتش از خجالت بود یا عصبانیت رو نمی دونم که سرخ شد و با صدایی که بزور شنیده میشد گفت: _ آره و تا وقتی که من بخوام باید ایران بمونی و کارهایی رو که میگم بکنی. _ ولی خواهر من الان باید عمل بشه. _ پول عمل خواهرت و میدم و چندنفرو میزارم تو این مدت که ایرانی مراقبش باشن و…

خلاصه کتاب
نگاهی خیره ام رو بهش دوختم که سرش و پایین انداخته بود و با مهره هایی که دستش بود داشت بازی میکرد و چیزی زیر لب زمزمه می کرد با تعجب و چشم های گرد شده بهش خیره شده بودم چرا داشت با خودش حرف میزد نکنه دیوونست با فکر کردن بهش جیغی کشیدم و از روی مبل بلند شدم و به عقب قدم برداشتم که پسره بلند شد و گفت: _ چیشده ؟! خوبی ؟! و قدمی به سمتم برداشت که جیغ بلندتری کشیدم و بزور به فارسی گفتم: _ به من نزدیک نشد تو هست یک دیوانه.
https://romanland.ir/?p=4426
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • اکرم
    9 آذر -622 | 00:00

    دنیای رمان‌ها به من احساس آرامش میده که هیچ جای دیگه‌ای نمی‌تونم پیدا کنمش.

  • پرسه
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان راحت‌تر از دیدن یک فیلمه، داری خودت دنیایی رو به همراه شخصیت‌ها ساخته می‌کنی.

  • پرسه
    9 آذر -622 | 00:00

    دوست دارم هربار که رمانی مطالعه میکنم به یه دنیای جدید سفر کنم و شخصیت‌هایی رو بشناسم که قبلا هیچ‌کدومو ندیده بودم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!