توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان صیغه برادرانه از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگاهی خیره ام رو بهش دوختم که سرش و پایین انداخته بود و با مهره هایی که دستش بود داشت بازی میکرد و چیزی زیر لب زمزمه می کرد با تعجب و چشم های گرد شده بهش خیره شده بودم چرا داشت با خودش حرف میزد نکنه دیوونست با فکر کردن بهش جیغی کشیدم و از روی مبل بلند شدم و به عقب قدم برداشتم که پسره بلند شد و گفت: _ چیشده ؟! خوبی ؟! و قدمی به سمتم برداشت که جیغ بلندتری کشیدم و بزور به فارسی گفتم: _ به من نزدیک نشد تو هست یک دیوانه.
خلاصه رمان : صیغه برادرانه
_ چی میگی کی دیوونست ؟! با دست بهش اشاره کردم و لرزون و با صدای بغض داری گفتم: _ تو خواست من کشت. با چشمهایی که حالا گرد شده بود بهم نگاه کرد و گفت: _ چی میگی تو من کی خواستم تو رو بکشم. با ترس گفتم: _ تو هست یک دیوانه خواست من کشت! هنوز با ترس بهش خیره بودم که با حرص نگاهم کرد و گفت: _ آخه اگه من میخواستم بکشمت جلوی اون همه آدم نمیاوردمت خونه ی خودم بعدش می تونستم جاهای دیگه اینکارو بکنم. حالا کمی آروم شده بودم.
با صدای آرومی گفتم: _ تو با خود حرف زد من ترسید. نگاهش و به چشمام دوخت و بدون هیچ حرفی بهم خیره شد چیزی تو چشماش بود که درکش نمی کردم با صدای خشداری گفت: _ من پول عمل خواهرت رو میدم! با خوشحالی بهش خیره شدم که گفت: _ اما شرط داره! با زبون آلمانی گفتم: _ چه شرطی ؟! نگاه عمیقی بهم انداخت و گفت: _ صیغه ی من بشی و با من بیای ایران می خوام برام یک بچه بدنیا بیاری! با تعجب لب زدم: _ صیغه چیه؟! سرش و پایین انداخت و گفت: _ یه تعهد و در عین حال راحت بودن.
مثل ازدواج برای محرم بودن که راحت بشه دست همدیگر و گرفت و مثل بقیه ی کارا. تقریبا نصفی از حرفاش و فهمیدم با بی خیالی گفتم: _ یعنی باید بیام ایران و تا برات یک بچه به دنیا بیارم؟ شرطت اینه؟! صورتش از خجالت بود یا عصبانیت رو نمی دونم که سرخ شد و با صدایی که بزور شنیده میشد گفت: _ آره و تا وقتی که من بخوام باید ایران بمونی و کارهایی رو که میگم بکنی. _ ولی خواهر من الان باید عمل بشه. _ پول عمل خواهرت و میدم و چندنفرو میزارم تو این مدت که ایرانی مراقبش باشن و…
دنیای رمانها به من احساس آرامش میده که هیچ جای دیگهای نمیتونم پیدا کنمش.
رمان راحتتر از دیدن یک فیلمه، داری خودت دنیایی رو به همراه شخصیتها ساخته میکنی.
دوست دارم هربار که رمانی مطالعه میکنم به یه دنیای جدید سفر کنم و شخصیتهایی رو بشناسم که قبلا هیچکدومو ندیده بودم.