توضیحات
در ابتدای رمان عطر پرتقال می خوانیم… میدانی جان دل تا وقتی روبروی چشم هستی هیچ چیزت به چشم نمیآید. عادی میشوی. اما امان از روزی که از جلوی چشم دور شوی. یا به ناگاه چشم باز کنی و ببینی که نیست. هر چیزی که به تو ربط داشته باشد، میشود خاطره و قصد جانم را میکند…
نام این اثر: رمان عطر پرتقال
نگارنده: ملیحه بخشی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان عطر پرتقال
توی جلسه ی دوم خواستگاریی نشسته بودم که نه من راضی بودم و نه اون دختری که ازش خواستگاری می شد. اینو از لباس های تیره ای که به تن داشت و چشم های قرمز و ورم کرده و رنگ سفید صورتش به خوبی میشد فهمید. تنها وجه مشترکی که با دخترهایی که براشون خواستگار میاد داشت، چادر سفید حریری بود که به سر داشت که اونم احتمالا به اجبار خانواده اش بود.
ولی باید اعتراف کنم در عین سادگی، شیک لباس پوشیده بود؛ من و اون محکوم جبر خانواده های بند زده مون بودیم…. بابای منفعت جو و خوش گذرون من وناپدری خلاف کار مایده کنار هم، روی مبل سه نفره آبی قدیمی نشسته بودن و تو گوش هم حرف می زدند و می خندیدند وحرف هم رو تایید می کردند.
مادر مایده و نامادری جوون منم که تنها چهار سال از من بزرگتر بودهم کنارهم نشسته بودند وحرفهایی که شوهراشون بهشون می گفتن رو با خنده تایید می کردن….. منم با اینکه مخالف این ازدواج بودم ولی چون این ازدواج راهی بود که به ارث مادر خدابیامرزم برسم…