رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان فرشته ناپاک
  • ژانر: #عاشقانه #بزرگسال #کلکلی
  • نویسنده: مریم طاهری
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 687

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان فرشته ناپاک از مریم طاهری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

فکر نمی کردم یه روز توی این وضعیت ببینمت… – آره.. آره.. درسته که من اون فرشته ی پاک نبودم… درسته که من اون الهه ای که دنبالش بودی نبودم… اما دوستت دارم لعنتی… هم تورو… و هم آترا رو… فریاد کشیدم:– دیگه اسم اونو نیار.. می فهمی ؟ نمی خوام اسم اونو از زبون تو بشنوم …! + خدآیا …من مَردم … می دونم … اما …گاهی مثل دختر بچه ی چهار ساله ای که عروسک ِ مو طلایی اش رو گم کرده ، می خوام بزنم زیر گریه و هق هق کنم…

خلاصه رمان : فرشته ناپاک

صندلی صدفی رنگ اتاقم رو کمی جلو کشیدم و اروم روش نشستم… عطر 212 ام رو ک هر مردی رو جذب خودش می کردو برداشتم و دور تا دور گردنم و روی بالاتنمو مچ دستم زدم… بیگودی موهام رو باز کردم… بامهارت خط چشمی دورچشمای گربه ایم کشیدم و مژهامو فرکردمو ریمل زدم رز حجم دهنده روی لبام کشیدم و یخورده رژگونه مسی زدم و سایه چشم مشکیمم زدم که چشمام از همیشه وحشی ترو خمارترشد… به لباس مشکی که خدمتکار روی تخت گذاشته بود نگاهی انداختم…

لباس رو برداشتم و تنم کردم جلوی آینه ایستادم لبخندی از رضایت روی لبام ظاهر شد… لباسم یه لباس چرمی مشکی که پشتش تور داشت و جلوش بند های ضبدری می خورد و از زیر سینه تا ناف ادامه داشت و بالباس مشکی جذبی ست بود… از همین الان داشتم اتفاقاتی ک می خواست برام اتفاق بیوفته رو تو ذهنم تجسم کنم… مانتو بلند و نخی تنم کردم و روسری رو به حالت نمایشی روی سرم گذاشتم … باصدای بوق ماشین سریع کیف دستیمو برداشتم و ازخونه زدم بیرون….

وارد خونه که شدیم روی مبل نشستم… ولی مانتوم رو در نیاوردم چون زیرش اون لباس تنم بود … یه لیوان شربت البالو گذاشت جلوم … ذره ذره مایه خنکش رو می خوردم… که ارشام گفت: می خوای اتاقمو نشونت بدم… _چرا که نه! بلند شد و منم پشت سرش راه افتادم … پشت سرش رفتم توی اتاق … روی تخت نشستم مانتومو در اوردم و روی پام انداختم… لبخندی زدم: اتاق قشنگی داری +ممنون. خندیدمو ساکت نگاهش کردم …

خلاصه کتاب
فکر نمی کردم یه روز توی این وضعیت ببینمت… – آره.. آره.. درسته که من اون فرشته ی پاک نبودم… درسته که من اون الهه ای که دنبالش بودی نبودم… اما دوستت دارم لعنتی… هم تورو… و هم آترا رو… فریاد کشیدم:– دیگه اسم اونو نیار.. می فهمی ؟ نمی خوام اسم اونو از زبون تو بشنوم …! + خدآیا …من مَردم … می دونم … اما …گاهی مثل دختر بچه ی چهار ساله ای که عروسک ِ مو طلایی اش رو گم کرده ، می خوام بزنم زیر گریه و هق هق کنم...
خرید کتاب
رایگان
https://romanland.ir/?p=5751
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پروین
    9 آذر -622 | 00:00

    برای شناخت بهتر شخصیت‌های اطرافم خوندن رمان خیلی مفید بوده.

  • پی داش
    9 آذر -622 | 00:00

    دوست دارم هربار که رمانی مطالعه میکنم به یه دنیای جدید سفر کنم و شخصیت‌هایی رو بشناسم که قبلا هیچ‌کدومو ندیده بودم.

  • پرستار
    9 آذر -622 | 00:00

    علاقه توام به علم و عشق در داستان این صفحه با خوندن این رمان زیباتر شده!

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!