توضیحات
رمان لکه ها داستانی کوتاه از زویا پیرزاد است که داستان خود را اینگونه آغاز می کند… یک سال بعد از آشنایی شان، مادر لیلا وقت معرفی علی به عمه ی لیلا که تازه از آمریکا آمده بود گفت: «علی آقا، نامزد لیلا جان»…
نام این اثر: رمان لکه ها
نگارنده: جیمز دشنر
سبک: تخیلی، ماجراجویی، هیجانی
قسمتی از رمان لکه ها
پارچه فروش گفت: «ژرسه اش حرف نداره! به درد همه چی میخوره. بلیز، دامن، لباس»
لیلا گفت: راستش نمی دونم. تو چی میگی رویا؟
آن طرف مغازه رویا باقی پارچه ها را زیر و رو می کرد. برگشت نگاهی به لیلا انداخت و نگاهی به ژرسه ی گلدار. گفت: من میگم خوبه، بخر. بعد رو کرد به پارچه فروش «آقا، دو متر از این بلوزی کرشه برام ببر.»
لیلا دست کشید به ژرسه ی گلدار و به رویا نگاه کرد. «تو که نمی خواستی پارچه بخری»
پارچه فروش متر فلزی را از زیر توپ ژرسه بیرون کشید و رفت طرف رویا. «زرد یا قهوه ای؟»
رویا دست کشید به کرشه زرد، بعد به کرشه قهوه ای. گفت «زرد یا قهوه ای؟ گمونم-زرد! به دامن سرمه یی خوب میاد»
رویا به لیلا نگاه کرد. «ها؟ راست میگی، ندارم» رو به پارچه فروش که متر فلزی را توی دست می چرخاند گفت: آقا، دامن سرمه ای چی داری؟
پارچه فروش متر را برد طرف توپ های سرمه یی قفسه های بالا. بعد کرشه زرد را برید، تا کرد، پیچید لای نیم ورق روزنامه…