رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان مدار بیقراری
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: مریم سلطانی
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 480

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان مدار بیقراری از مریم سلطانی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

باران هزار بار زد، سد بغض من شکست نبودنت پدیدار شد، پلک می بندم وبی خیال تا یادت برود، ولی پنجره باز شد و طوفان تو به قلب من نشست، باران زد و دلتنگیت بیشتر مرا شکست…

خلاصه رمان : مدار بیقراری

کیفم را روی دوشم انداختم و با نگاهی به حامد همان طور که دستم طرف در می رفت گفتم: لطف کردی… خندید و دماغش را چین انداخت: چندشم میشه وقتی اینطوری میحرفی… پشت چشمی نازک کردم وگفتم: لیاقت نداری خب… خندید: بدو زود بگو بیاد که بد جایی پارک کردم… انگشت اشاره ام راکه به طرفش گرفتم با خنده انگشتم را گرفت وخم کرد: تهدید نکن جون حامد، شلوار زاپاس همرام نیست… به اخمم چشمکی زد: بد نشو دیگه نون زیر کباب… بی اراده خندیدم: خیلی بیشعوری…

سری تکان داد: چاکریم… در را باز کردم . پای راستم را که پایین گذاشتم سرم به طرفش برگشت. با دیدن نگاهم سری تکان داد که گفتم: مواظبش هستی دیگه…؟ خندید: جونمه.. مگه میشه حواسم به جونم نباشه… لبخندی زدم و با گرفتن دم عمیقی پای دیگرم را پایین گذاشتم و با تکان دستی به قدم هایم سرعتی دادم و از درب بزرگ مقابلم گذشتم و وارد شدم… با سوز سردی که می وزید شالم را کمی بالا کشیدم و از حیاط بزرگ بیمارستان گذشتم و وارد لابی شدم…

با نگاهی به ساعت رو به رویم که روی دیوار نصب بود از پله ها بالا رفتم و دستم برای برداشتن گوشی تلفنم داخل کیفم شد و میان خرت و پرت های کیفم شروع به جستجو کرد. همان طور که سر و نگاهم داخل کیفم بود قدمی بالا گذاشتم و پله ها را به آرامی بالا می رفتم که با شنیدن نامم سرو نگاهم به کندی بالا آمد و به عقب برگشت… از دیدن زن جوانی که با فاصله دو پله پایین تر ایستاده بود ابروهایم با تعجب بالا رفت: ببخشید..؟!!! لبخندی روی لب رژ خورده اش نشست و پله ای بالا آمد: نشناختی…؟؟!!!

خلاصه کتاب
باران هزار بار زد، سد بغض من شکست نبودنت پدیدار شد، پلک می بندم وبی خیال تا یادت برود، ولی پنجره باز شد و طوفان تو به قلب من نشست، باران زد و دلتنگیت بیشتر مرا شکست...
https://romanland.ir/?p=5552
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • باقر
    9 آذر -622 | 00:00

    این داستان نشان میده که حتی یک داستان کوتاه هم می‌تونه با چکیده‌ای که در خودش داره، قدرت خوبی و بی لیاقتی بنده باشه.

  • توران
    9 آذر -622 | 00:00

    من می‌خواستم بدونم چه رمان‌های جدیدی به تازگی دارند منتشر می‌شوند؟

  • بهنوش
    9 آذر -622 | 00:00

    معمولاً من برای خوندن رمان مدت زمان زیادی نیاز دارم اما این رمان به خاطر حجم کوچکش، برای من عالی بود!

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!