توضیحات
رمان می شود جان من باشی درباره هستی، دختر زیبایی است که پدرو مادرش یواشکی فرار می کنن و باهم ازدواج میکنن…حاج صادق پدر هستی رو از ارث محروم میکنه و شرط میزاره که هستی و داریوش وقتی بزرگ شدن باید هم ازدواج کنن تا به بهروز و هستی ارث برسه… اما با اتفاقی که می افته..داریوش و هستی از هم…
نام این اثر: رمان می شود جان من باشی
نگارنده: زهرا قلی پور
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان می شود جان من باشی
ناگهان چشم هایش باز شد؛ عرق سرد سرتاسر وجودش را گرفته بود. در جایش نشست و گوش هایش را فشرد. زنگ موبایل به شکل گوش خراشی روی اعصابش رژه می رفت. صدای اعصاب خورد کن آن را قطع کرد و دستی به چشمانش کشید. باز این کابوس لعنتی درهم و برهم به سراغش آمده بود.
چرا دست از سرش برنمی داشت؟ خسته شده بود از دیدن کابوسی که هیچ پیش زمینه ای از آن در دنیای واقعی نداشت. چرا یک فکر بیاد در ذهنش آنقدر قوی می شد که خوابش را ببیند. نگاهی به ساعت انداخت؛ نه صبح قرار داشت. باید زودتر می رسید تا از دست این کابوس ها رها شود.
باید هر چه زودتر این زنجیری که دور گردنش بسته شده بود را باز می کرد. باید…باید….باید…این زندگی را تمام می کرد. هنوز سرش بر اثر فشار زیادی که کابوس لعنتی بر او وارد کرده بود درد می کرد. حوله اش را برداشت و راهی حمام شد. فقط یک دوش آب گرم می توانست او را از دست عواقب آن کابوس لهنتی همیشگی رها کند.