توضیحات
در ابتدای رمان نبض نسل من می خوانیم…اسم قبیله ما را گذاشتند نسل سوخته!!! نسل ناکامی ها….نسل سختی ها ….نسل دیر ماندن ها نسل کودکی نکرده، پیر شدن ها…نسل پر از خواستن اما نشدن ها… نسل پر از بغض در پشت عقدهُ درد بی درمان ها…. نسل ماندن پشت دژ سنگی بی عاطفه گی ها…نسل … اما واقعیتش را هیچ کس بدرستی نفهمید که قبیله ما ب “سادگی” باخت!
نام این اثر: رمان نبض نسل من
نگارنده: نگین باقریان
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان نبض نسل من
در اتاقش زده شد. چشم از لب تاب برداشت و آرام گفت: بفرمایید…
نامی با لبخندی وارد شد.
نامی: خسته نباشی دختر گلم. یکم به چشمای قشنگت استراحت بده. از پشت اون عینک خسته بنظر می رسند.
عینک را برداشت و با خوشرویی گفت: آخ پدری گفتی. خودمم دیگه داشتم از خستگی کلافه میشدم ک ب دادم رسیدی. یعنی میشه ک این پایان نامه تموم شه. هر جاشو که کامل میکنم باز مشکل دیگه ای هست. اگه می دونستم اینقدر سخته شاید طرفش نمی رفتم.
عضلات بدنش را کش داد و دوباره صاف نشست. نامی با لبخندی ک از گلایه های دخترش عمیق تر شد بود. نزدیکتر آمد و بر روی تخت نشست. دستش را گرفت و با شصتش پشت آن را نوازش داد.
نامی: ببین آناهیل قبل از اینکه شروع کنی، باهم خیلی صحبت کردیم و من از همه جوانب و مشکلاتش گفتم. ولی عزیزم خودت این موضوع رو انتخاب کردی و گرنه تا الان دفاعیه ت رو هم با موضوع ساده تری انجام داده بودی و تموم میشد.
آناهیل: بنظر خودم می خواستم یک جورایی کار بزرگی کنم. یه اثری که ارزش انتقالی مفاهیم موسیقی ایرانی رو داشته باشه و آرزوی تو رو می خواستم برآورده کنم پدری! کم براش زحمت نکشیدی. خودت همیشه می گفتی ک ملودی زندگیت ساختن این قطعه س.