توضیحات
رمان نور چشمانم باش درباره دختری به اسم آنالی است که عاشق پسرعموش شاهینه. شاهین اما دختری که عاشقش بوده رو بنا به مخالفت خانوادهها نتونسته بدست بیاره… چند سال که از ازدواج هیوا میگذره شاهین و آنالی نامزد میشن. ولی چند روز قبل عروسی شاهین میگه نمیتونه و میره، چون هیوا جدا شده و برگشته. آنالی میمونه و جشن عروسی بدون داماد…
نام این اثر: رمان نور چشمانم باش
نگارنده: عاطفه میاندره
سبک: عاشقانه، هیجانی
قسمتی از رمان نور چشمانم باش
تالار خالی از هیاهوی ساعتی پیش، در سکوتی محض فرو رفته بود. دخترک با آن لباس سفید روی صندلی وسط سالن خسته نشسته بود. مردمک هایش روی جایگاه خالی عروس و داماد لغزید. صدای پایکوبی ها هنوز در گوش هایش زنگ
می خورد. دست زدن ها… کِل کشیدن ها… سرش را به شدت تکان داد. چند بار… هجوم افکارش بغضی خفه کننده را مهمان گلویش کرد.
قطره اشکی از گوشه ی چشمانش سر خورد روی گلبرگ های سفید… آنها را با بغض و درد زیر بینی گرفت. چشم بست و عمیق بو کشید. صدای قدم هایی آمد. آرام سر چرخاند.
_ آنالی؟
فقط نگاه کرد به پسرعموی ته تغاریاش…
_ پاشو بریم… انگار بعضی ها قصد دارن دنبالمون بیان!
_ کیا؟
_ فامیلهای مامانت!
_ بگو برن…
او گره ی کرواتش را کمی شل کرد.
_ نمیشه که! نگران نباش… دورشون میزنم! پاشو!
دسته گل را روی میز رها کرد. کف پاهایش می سوخت. انگشتانش بیشتر…
_ چرا می لنگی؟
_ کفش اذیتم میکنه.
نگاه پسرک به دسته گل افتاد.
_ گل؟
_ نمی خوامش!