توضیحات
سایه نقاش در رمان هزار و یک بوم، از اوان کودکی در رویای عاشقانه و لطیفش عاشق سهرابست، مردی پر از جذابیتهای خطرناک. اما دیری نمیگذرد که سایه با دیدن کابوسهای از گذشته تلخش، پرده از حقایق گذشته کنار میرود.در این میان که در گرداب حقیقت و کتمان دست و پنجه نرم میکند، عاشقی از دیار زهر و کینه دریچه دیگری از عشق را برایش باز میکند. در نهایت دختر جوان سردرگم در کارناوال تاریکی به جستجوی حقیقت و عشق میپردازد.
نام این اثر: رمان هزار و یک بوم
نگارنده: طیبه حیدرزاده و فاطمه شیرشاهی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان هزار و یک بوم
آب استخر سرد سرد چون یخچال بود. دست و پایم از کرختی آب سنگین و بی حس شده، هرچه در آب تقلا می کردم، دستان سفید اشباح مرا با قدرت تمام به پایین می کشاندند. به دنبال جرعه ای نفس و اکسیژن له له میزدم؛ ولی کو آن نفسی که به ریه های ناسورم برسد؟
دوباره نگاهی به کف استخر انداختم، شبح با چشمان سیاه توخالی و صورت سفید می خواست همراهش برای همیشه در آنجا با او بمانم. از تاریکی و تنهایی می ترسیدم؛ دوباره برای رهایی تقلایی کردم. آب با تمام وجود در دهان و بینی ام پر شد، بین زندگی و مرگ معلق شدم.
با حس خفگی دوباره با نفس کشیدن های وحشتناک از خواب می پرم. دست هایم را دور گلوی متورم و سوزناکم حلقه می کنم. پتوی سفید را به کناری می زنم، تن تبدار و داغم را با سوز پاییزی اول مهر خنک می کنم. موهای سیاه و خیس از عرقم را بالای سرم گره میزنم. خم می شوم و دمپایی راحتی خانه را می پوشم. نور مهتاب از لای پرده تور و حریر به داخل خانه ریخته شده است.