توضیحات
در ابتدای رمان همدم خاطره ها می خوانیم… یک بند سیگار کشیدنهاش، شبها دیر اومدنهاش، ریخت و پاشهاش، دختر بازیها و بیقید بودن به وضع خانواده و تازه ضعیف شدن هیکلش و گاهی حالت غیرطبیعی و حرکاتش که داد میزد یه کوفت و زهرماری هم مصرف میکنه، امان فکریم رو بریده بود.
نام این اثر: رمان همدم خاطره ها
نگارنده: منیر مهریزی مقدم
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان همدم خاطره ها
کسری در حالی که با گیجی خواب و بیداری به زحمت چشماشو باز نگه می داشت، طاها رو که بغل مامان خواب بود، گرفت و پشت سر بابا که برای باز کردن در جلوتر از همه می رفت، رفت به ادامه خواب شیرینش برسه. کاش می شد کاری بهم نداشته باشند و همه شون برند و بگذارند من همون عقب ماشین بخوابم!
ولی می دونستم که نمیشه. سر سبا رو با اون موهای فر خرمایی از روی شونه ام برداشتم و بدن خشک شده ام رو به زحمت از داخل ماشین بیرون کشیدم. هوای تازه اون وقت شب که به صورتم خورد، چشمام بازتر شد. نه بابا اگه می رفتم توی تختم و طاق باز می خوابیدم، بهتر از مچاله شدن روی صندلی عقب ماشین بود.
مامان هنوز داشت زانوهاشو که به خاطر تحمل وزن طاها کرخت شده بود، می مالید. هر چه زودتر می رفتم بالا، زودتر هم به ادامه خواب نازنینم می رسیدم اما دست خالی هم که نمیشد، تا جایی که دستام جا داشت وسیله از توی ماشین بیرون کشیدم و کشون کشون بردم بالا.