رمان لند
دانلود رمان
رمان وارموش
  • حجم: 1.27 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

توضیحات

ترانه در رمان وارموش، کسی است که تنها بودن را بجای با خانواده بودن ترجیح داد. کسی که تنهایی را با شلوغی طاق زد. سکوت او تنهایی را به آغوش کشید! اما تنها ماندن همیشه انتخابش به دست خودمان نیست. این جریان زندگی ست که در پلکی بر هم زدند مانند دژاوی به یکباره فقط خودت نجات دهنده خودت می‌شوی. ترانه تنها در حال زندگی روزمره و انرمال خودش را طی می‌کرد ….

نام این اثر: رمان وارموش
نگارنده: عطیه خلیلی
سبک: عاشقانه

قسمتی از رمان وارموش

آسمونم مثل همیشه دلگیر و دل چرکین بود. نم نم بارونی که دیگه نمیومد اما بوی خوبشو تو فضا جا گذاشته بود. سیگاری که تو این سرما بین انگشتام داغیش را احساس می کردم رو پک عمیقی بهش زدم. حالا بهتر متوجه حرفای بابام میشم. (بابا- من نمی هوام بکشم اما یه کششی داره)

آره اما، کشش عمیقی داره اونقدر که منم مثل تو، ختی شایدم بیشتر از تو مهمونم می کنمش؛ پشتم لرزید. از سرما؟…نه…هر وقت تو سرما سیگار می کشیدم، یکی بود که کمرمو می گرفت و منو به خودش نزدیک تر از همیشه می کرد. حتی همون کس می گفت: باید حس کنی تا بفهمی فقط ذهنمو درگیر نکردی.

حتی این تنم تشنه تو یکی بود که تو اون سرما لبای گرمشو رو پوستم احساس می کردم. اما یکی بود که دیگه حالا نیست. بگیم به جهنم که بگذره! که امیدوارم بگذره…پتویی که به روی تک صندلی تراس بود را برداشتم. بر روی صندلی نشستم. نفس عمیقی کشیدم. خیلی عمیق اونقدر که فکر کنی این آخرین فرصت نفس کشیدنته، نمی دونم تجربه کردی یا نه؟

خرید کتاب
35,000 تومان
https://romanland.ir/?p=871
لینک کوتاه:
رمان وارموش
  • حجم: 1.27 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

ترانه در رمان وارموش، کسی است که تنها بودن را بجای با خانواده بودن ترجیح داد. کسی که تنهایی را با شلوغی طاق زد. سکوت او تنهایی را به آغوش کشید! اما تنها ماندن همیشه انتخابش به دست خودمان نیست. این جریان زندگی ست که در پلکی بر هم زدند مانند دژاوی به یکباره فقط خودت نجات دهنده خودت می‌شوی. ترانه تنها در حال زندگی روزمره و انرمال خودش را طی می‌کرد ….

نام این اثر: رمان وارموش
نگارنده: عطیه خلیلی
سبک: عاشقانه

قسمتی از رمان وارموش

آسمونم مثل همیشه دلگیر و دل چرکین بود. نم نم بارونی که دیگه نمیومد اما بوی خوبشو تو فضا جا گذاشته بود. سیگاری که تو این سرما بین انگشتام داغیش را احساس می کردم رو پک عمیقی بهش زدم. حالا بهتر متوجه حرفای بابام میشم. (بابا- من نمی هوام بکشم اما یه کششی داره)

آره اما، کشش عمیقی داره اونقدر که منم مثل تو، ختی شایدم بیشتر از تو مهمونم می کنمش؛ پشتم لرزید. از سرما؟…نه…هر وقت تو سرما سیگار می کشیدم، یکی بود که کمرمو می گرفت و منو به خودش نزدیک تر از همیشه می کرد. حتی همون کس می گفت: باید حس کنی تا بفهمی فقط ذهنمو درگیر نکردی.

حتی این تنم تشنه تو یکی بود که تو اون سرما لبای گرمشو رو پوستم احساس می کردم. اما یکی بود که دیگه حالا نیست. بگیم به جهنم که بگذره! که امیدوارم بگذره…پتویی که به روی تک صندلی تراس بود را برداشتم. بر روی صندلی نشستم. نفس عمیقی کشیدم. خیلی عمیق اونقدر که فکر کنی این آخرین فرصت نفس کشیدنته، نمی دونم تجربه کردی یا نه؟

خرید کتاب
35,000 تومان
https://romanland.ir/?p=29778
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!