رمان لند
دانلود رمان
  • نام: رمان پدر خوب
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی، همخونه ای
  • نویسنده: سرو روحی
  • ویراستار: رمان لند
  • تعداد صفحات: 401

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان پدر خوب از سرو روحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه… منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست اما از یکنواختی خسته شده روی پای خودشه… مستقله… عقاید محکمی داره… پای عقایدش می ایسته و دراین راه سعی میکنه تا به خیلی ها بفهمونه یک دختر،یک زن،یک بانو،یک خانم میتونه تنهایی نجابت و شرافتشو حفظ کنه…باور هاشو به شدت باور داره… و کم کم در گذر زمان طعم عشقی ناخوانده رو تجربه میکنه که اصلا منتظرش نیست… !!!

خلاصه رمان : پدر خوب

تا صبح خوابش نمی برد انقدر غلت زده بود و فکر کرده بود… زندگی اش هیچ هم تکراری نبود. اینکه همه چیزسر جایش باشد تکرار نبود نظم بود. با عجله از خانه خارج شد… باورش نمیشد درگیری های ذهنی اش باعث شود که صبح را خواب بماند… و این خواب ماندن هیچ… اینکه مانتوی کرم مورد علاقه اش را هم با اتو بسوزاند را کجای دلش قرار میداد… از اینکه مجبور بود تا یکی از مانتو های افسانه را بدون اجازه اش بپوشد هم متنفر بود. با عجله وارد اسانسور شد… در حالی که دکمه ی پارکینگ را فشار

میداد در کیفش فرو رفت تا سویچش را بیرون بیاورد… به محض باز شدن در اسانسور هنوز در سرش در کیفش بود که حس کرد به جسمی نرم و نسبتا خوشبو برخورد. سرش را بلند کرد… با دیدن پسر جوان وچهار شانه ای که رو به رویش قرار داشت عذرخواهی کوتاهی کرد و دورش زد و به سمت پورشه ی سفیدش رفت. این درحالی بود که هنوز سوئیچش را پیدا نکرده بود. با دیدن عقربه های ساعت با حرص پایش را به زمین کوبید و دوباره وارد اسانسورشد البته اسانسور دوم ساختمان… چرا که اولی احتمالا در گروی ان پسرک جوان بود.

با حرص به خودش بد و بیراه می گفت. در حالی که کلید را درقفل در خانه میچرخاند چرا که بعید می دانست افسانه از خواب ناز صبحش دل بکند وتنها برای گشودن در از جا برخیزد. در را باز کرد و سوئیچش طبق حدسش روی میز نهار خوری بود. ان را برداشت و از خانه خارج شد. مرصاد سلام صبح بخیر بلند بالایی گفت. با شنیدن صدایش به سمتش چرخید و گفت: سلام… خواست بگوید دیرم شده که مرصاد نگین را به دست او داد و گفت: یه لحظه این پیشتون باشه تا من بیام… و بدو وارد خانه شد انگار تلفن زنگ میزد…

خلاصه کتاب
دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه… منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست اما از یکنواختی خسته شده روی پای خودشه… مستقله… عقاید محکمی داره… پای عقایدش می ایسته و دراین راه سعی میکنه تا به خیلی ها بفهمونه یک دختر،یک زن،یک بانو،یک خانم میتونه تنهایی نجابت و شرافتشو حفظ کنه…باور هاشو به شدت باور داره… و کم کم در گذر زمان طعم عشقی ناخوانده رو تجربه میکنه که اصلا منتظرش نیست… !!!
خرید کتاب
رایگان
https://romanland.ir/?p=9056
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • ایمان
    9 آذر -622 | 00:00

    شخصیت‌ها در رمان دنیایی برایم پیش میارن که هنوز در واقعیت تجربه نکردم و این خیلی تحریک کننده و هیجان زده‌کنندهست.

  • باختیار
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن یک رمان، مثل دویدن به دنبال داستان های جالب با هیجان و رمانتیک می‌مونه.

  • ترنم
    9 آذر -622 | 00:00

    بخش باورنکردنی‌ترین اتفاقات اینکه بدون مرزن بودن، به داستان‌هایی که خلاقانه به وجود اومدن وزیبایی لازم رو میده…

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!