توضیحات
قصهٔ رمان پشیمان می شوی، قصهٔ زندگی آدمهای مختلف است که هرکدام پس از گذشت هفت ماه، آشیان و پناهی برای خود پیدا کردهاند. دیدارهای تصادفی آتش انتقام باعث برداشتهشدن رازهای خانوادگی میشود. پشیمانی از حماقتهای گذشته، همانند پیچکی بر دور روابط انسانها میپیچد و زندگی افراد زیادی را تحت شعاع قرار میدهد…
نام این اثر: رمان پشیمان می شوی
نگارنده: غزل محمدی
سبک: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
قسمتی از رمان پشیمان می شوی
نگاهی به جمعیتی که برای دیدن نمایشگاه آمده بودند، انداخت. ناخودآگاه لبش کش آمد. پاهایش به خاطر کفش های پاشنه بلندی که پوشیده بود، زوق زوق می کرد و گاهی اوقات باعث میشد اخم هایش در هم شود. با صدای قدم های کسی سرش را به سمت راست چرخاند.
تشخیص او در میان این جمعیت دشوار بود. چشم هایش را ریز کرد و سرش را به سمت های مختلف چرخاند. هیچ کس را با هیکل او و عصا ندید. چند قدم به سمت جلو برداشت. به مردمی که برای خرید مبلمان آمده بودند، لبخند زد و سری تکان داد و همان طور هم سعی می کرد محل دقیق صدا را تشخیص دهد.
با لبخند به ستون تکیه داد و به عماد که عصا در دستش بود و با خنده و همان ریتم به زمین می کوبید، چشمکی زد. برنامه ی کاری اش اجازه شرکت در نمایشگاه را در این پنج روز به او نداده بود؛ اما روز آخر خودش را هرجور که بود رساند.