توضیحات
رمان چشمان درباره دختری هستش که حاصل یک تجاوزه. که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال و بدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو بشه ! که باعث شروع رابطه ای ممنوعه میشه… رابطه ای که شروع ماجراست…
نام این اثر: رمان چشمان
نگارنده: نگار
سبک: عاشقانه، بزرگسال، هیجانی، واقعی
قسمتی از رمان چشمان
تو تاریکی، قفل در پشت بوم رو باز کردم و آروم رفتم رو پشت بوم…برق هارو روشن نکردم، که همسایه ها متوجه من نشن. سقف ساختمون ما تقریبا پایین تر از همه بود. یه ساختمون سه طبقه سی ساله! تو منطقه شلوغ و پرتردد طرشت…رفتم کنج پشت بوم و به حیاط نگاه کردم و نفس گرفتم. امشب دیگه می تونم برای یه بار هم که شده خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم.
بی اراده اشکم راه افتاد. اشک هام تو اون سرما، صورتم رو گرم کردن. دستم رو گذاشتم لبه حفاظ و خودمو بالا کشیدم. خواستم پامو بزارم لبه حفاظ و وایستم، که با تک سرفه ای از جا پریدم و تقریبا افتادم روی سقف. برگشتم سمت در! تو تاریکی فقط یه هاله دیدم. فقط دعا کردم بابام نباشه…از ترس، نزدیک بود از حال برم که برق رو روشن کرد. نور افتاد رو کل سقف و صورتش پیدا شد. بابا نبود!
نفس گرفتم. اما دوست بابا بود…زیاد میومد خونه ما. خیلی کم سن تر از بابا بود. هر چند باز هم سن دار حساب میشد! درسته موهاش مشکی بود، اما ته ریش صورتش تارهای سفید داشت. صورت مردونه و زیادی جدی داشت. از اونا که منو بیشتر از بابا می ترسوند…آب دهنم رو قورت دادم. سریع بلند شدم. دقیق نگاه کردم…اومد سمتم…