توضیحات
داستان رمان چله نشین تاریکی، در مورد یع دختری به اسم ژرفاست که لیدر توره. و یک آقای ایرانی به اسم شهریار که مدت زیادی خارج از ایران زندگی کرده و مدیریت یکی از معروف ترین برند های جواهر دنیا رو به عهده داره. این آقا با هویت خارجی خودش به نام رابرت هیل میاد ایران تا از خانواده پدریش که سالها قبل اون و مادرش رو خیلی آزار و اذیت کردن انتقام بگیره. و ژرفا رو به عنوان لیدر انتخاب میکنه و تقریبا دیگه یک جورایی ژرفا میشه دست راستش و همه کاراشو تو ایران راه میندازه. بعد ی مدتی هم کم کم اینا عاشق هم میشن و…..
نام این اثر: رمان چله نشین تاریکی
نگارنده: فاطمه غفرانی
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان چله نشین تاریکی
دختر ذوق زده شماره اش را گفت و وقتی برای برداشتن کوله اش خم شد، شماره را بدون ذخیره کردن، پاک کردم و گوشی را داخل جیبم سر دادم. با ایستادن اتوبوس و رسیدنش به فرودگاه، زودتر از او از اتوبوس پیاده شدم و خودم را میان جمعیت گم کردم. سمج بودنش از این جهت که باعث شده بود به کارهایم سرعت بدهم، خوب بود.
همین که توانسته بودم فاصله بین هواپیما تا سالن ترمینال فرودگاه را بدون مرور خاطرات نحسی که در این فرودگاه داشتم، طی کنم، خودش قدمی رو به جلو بود که خودم هم تصورش را نمی کردم. تمام این سالها فکر میکردم پایم که به فرودگاه امام خمینی و روی این خاک برسد.
از یادآوری نحسی آن روزها و سالهایی که در تبعید گذشت، روی زانو می نشینم و هر چه هست و نیست را بالا می آورم و اما حال اینجا بودم، بدون ذرهای اخم بر چهره چمدانم را که تحویل گرفتم. نگاهی به سر تا پای چمدان مشکی رنگ کردم و پوزخندی به آن زدم. تمام هفتده سال تبعید، شده بود همین تک چمدان.