توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان کافه راندوو از ریحانه رسولی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دارای سه زوج و شش شخصیت اصلیه که هرکدوم زندگی متفاوت خودشون رو دارن و اما یک هدف مشترک دارن. به دست آوردن شریک زندگی ای که همراه و هم دلشون باشه. سانس اول: نیاز، کیان، ترانه: کیان که قبلا زندگی خیلی ساده ای داشته همیشه رویای موفقیت و پولدار شدن داره و وقتی به این رویا می رسه مدتی بعد از عرش به فرش میخوره و … سانس دوم: امیرمحمد، سیمین، گلنار، امیرحسین: امیرمحمد برادر دوقلوی نیازه که شش سال قبل به دلایلی مجبور شده از عشقش جدا بشه و با کسی ازدواج کنه که هیچ حس خاصی بینشون نیست و حالا یه بچه ی پنج ساله داره. سانس سوم:کیوان، مریم،نارین، ماهان:کیوان برادرکیانه که بیست و چهارسالشه و دل به مریمی باخته که ازخودش بزرگتره و یه پسر هشت ساله داره و پدرش به جرم قتل توی زندانه.
خلاصه رمان : کافه راندوو
باورش برای خودمم سخت بود اما ترانه واقعا بکر بود و همین بکر بودنش گند زد به تمام نقشه های ما. آرش از جاش بلند شد و از داخل کیفش پلاستیک مشکی رنگی بیرون کشید و روی میز گذاشت: – سفارشت. من دیگه میرم. روبهم بالحن شرمنده ای گفت: -با اینکه نمی خواستم این طوری بشه اما معذرت میخوام. به سمت در رفت اما قبل از خارج شدن گفت: – به ترانه بابت اون تماس هیچی نگو. حداقل توی این قاراشمیش اوضاع شرکت خوب باشه تا دلمون به یه چی خوش باشه. از اتاق بیرون رفت و باحرص پام رو کوبیدم به میز:لعنتی. هیچ کاری نمی تونستم بکنم. این کیان من نبودم.
این کیانی که بقیه براش تصمیم می گرفتن و دست و پاش بسته بود من نبودم و همین موضوع داغونم می کرد. شیشه نوشیدنب رو از داخل پلاستیک بیرون کشیدم و سرش رو باز کردم و بلافاصله لاجرعه سر کشیدمش. نیاز نبود و بعد از نیاز فقط این لعنتی می تونست آرومم کنه. پشت دستم رو روی دهنم کشیدم و روی تخت نشستم. نگاهم رو به زمین دوختم و زیرلب گفتم: چرا بهم نگفت ترانه بهش زنگ زده؟ نیاز همین طوری بود؛ وقتی خیلی داغون میشد سکوت می کرد و سکوتش وحشتناک ترین اتفاق بود. بازم بطری رو به لب هام چسبوندم و جرعه ای نوشیدم .دلم براش تنگ شده.
دلم برای اون لعنتی که بابی رحمی تمام گفت ” از زندگیش برم بیرون تنگ شده. یعنی اونم الان دلتنگ منه؟ دلتنگ من خیانتکار، دلتنگ من پست، دلتنگ من حیوون. یعنی بازم دلتنگم می شه؟ گوشیم رو از روی تخت برداشتم و وارد گالریش شدم و دونه به دونه عکس هاش رو نگاه کردم. دلم برای این چشمای سیاهت تنگ شده نیازم. عکسش رو بوسیدم و بغض تو گلوم نشست .یه روزهایی حتی از لباس های تنمم بهم نزدیک تر بودی و حالا این قدر دوری که عکست رو میبوسم. زوم کردم روی چشم های ساده ای که برای من جذاب ترین چشم های دنیا بودن. باهمین نگاه شیطون و در عین حال معصومش دل منو برد…
شاید بعد از خواندن چندین بار، داستان کاملا مسلط به دنیای آن خواهی بود. علاوه بر این کتابافزار برای چاپ خانگی و برنامههای کاربردی هم عرضه میشوند.
معمولاً من برای خوندن رمان مدت زمان زیادی نیاز دارم اما این رمان به خاطر حجم کوچکش، برای من عالی بود!
من بهترین رمانی که تاحالا خوندم، به عنوان هدیه به دوستام دادم.