توضیحات
در مقدمه رمان گل گازانیا می خوانیم… گفته بودم همانند گل گنجینه میماند، روشنایی ببیند، گلبرگ هایش گسترده میشوند، زیبایی هایش کافی است اندکی روشنایی و گرما به خود ببینند تا به بهترین نحو قد علم کنند… اما غافل بودم، سرد شدم، ابر شدم بر سرش و گلبرگ های گلِ من بسته شد، قهر کردند و داستان از قعر جهنم آغاز شد.
نام این اثر: رمان گل گازانیا
نگارنده: رویا احمدیان
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان گل گازانیا
چشم هایش روی صورت رنگ پریده و گریان کودکش چرخید.
– یه زن غریبه بیاد بالای سر بچه من!
مادرش لبخندی بر لب نشاند و دست به بازوی پسرکش کشید. با مهربانی سرتا پایش را نگاه کرد.
– دردت به سر مادر. می دونم دل نگرونی دختره چطور باشه، اما نگران نباش…بابات از روستا گرفته که مثل این دختره چشم سفید فردا روز رهات نکنه زبونم لال…همین امشب عموش دختره رو میاره، فردا وقت محضر بگیر شیر پسرم.
فرید بدون هیچ رغبتی سری تکان داد و سیگاری آتش زد.
– بچه رو بیرون ببرید اذیت نشه.
بهناز خانم با ناراحتی پلک طولانی زده و طفل ده ماهه فرید را در آغوش گرفت. کمی در آغوش تکانش داد و اتاق را ترک کرد.
فرید نگاهش را بیرون دوخت و دود سیگارش را همراه با پوزخندی، بیرون داد.
– من به یه دختر روستایی دل بدم؟ زهی خیال باطل!
زنگ موبایلش به صدا درآمد و از گوشه ی چشم نگاهش کرد. همین که اسم دختری رویش نمایان شد، با بی حوصلگی دست دراز کرد و موبایل را برداشت.