رمان لند
دانلود رمان
  • حجم: 3.6 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

توضیحات

بهار و علیرضا همچنان رابطه ی خوبی با همدیگه ندارن اما مثل دو تا همخونه کنار هم زندگی میکنن و درواقع همدیگرو تحمل میکنن… بعد از سفرشون به مشهد،بهار بین ایمیلاش،میرسه به یه پیام ناشناس که بعدا متوجه میشه از سمت کیارش،عشق سابقش بوده… حالش خراب میشه و با علیرضا دعوا میکنه… علیرضا که با کیارش در ارتباط بوده،بهش میگه با اون قرار گذاشته و میخواد با هم روبروشون کنه… اما روز قرار،بهار متوجه میشه کیارش تو زندانه،به جرم قتل… باورش نمیشه اما اسنادی که علیرضا رو میکنه،باعث میشه به این باور برسه که کیارش واقعا قتلی انجام داده و الان هم توی زندانه… بهار کارش به بیمارستان میکشه و… پایان خوش.

نام این اثر: عشق همین حوالیست
نگارنده: مینا منتظری
سبک: عاشقانه، اجتماعی

قسمتی از رمان عشق همین حوالیست

علیرضا نگاه پدرشو که دید به خودش اومد…
-هی…هیچی… چیزی نیس… شوکه شدم!
عمو محمود بالاخره از اون حالت دراومد و با خنده گفت بچه از ذوقش اینجوری شده همه خندیدن و مامان با جعبه ی کمک های اولیه برگشت…
خونه دوباره شلوغ شده بود و همه با هم حرف میزدن…
علیرضا در حالیکه مامان داشت دستشو پانسمان میکرد به من زل زده بود و با خشم سر تا پامو میکاوید…
اگر کسی اونجا نبود قطعا باید فاتحمو میخوندم نیشمو شل کردم و براش زبون دراوردم اخمش عمیق تر شد و دستشو مشت کرد. رومو کردم طرف بابا اینا…
وقتی کار پانسمان دستش تموم شد ، عمو محمود رو به من گفت: خوب،بهار جان، عروس گلم نمیخوای بشینی پیش شاه دوماد؟ لب هام گل انداخت و زیرچشمی به بابا نگاه کردم…

خرید کتاب
50,000 تومان
https://romanland.ir/?p=29573
لینک کوتاه:
  • حجم: 3.6 مگابایت
  • منبع تایپ: funysho.com

بهار و علیرضا همچنان رابطه ی خوبی با همدیگه ندارن اما مثل دو تا همخونه کنار هم زندگی میکنن و درواقع همدیگرو تحمل میکنن… بعد از سفرشون به مشهد،بهار بین ایمیلاش،میرسه به یه پیام ناشناس که بعدا متوجه میشه از سمت کیارش،عشق سابقش بوده… حالش خراب میشه و با علیرضا دعوا میکنه… علیرضا که با کیارش در ارتباط بوده،بهش میگه با اون قرار گذاشته و میخواد با هم روبروشون کنه… اما روز قرار،بهار متوجه میشه کیارش تو زندانه،به جرم قتل… باورش نمیشه اما اسنادی که علیرضا رو میکنه،باعث میشه به این باور برسه که کیارش واقعا قتلی انجام داده و الان هم توی زندانه… بهار کارش به بیمارستان میکشه و… پایان خوش.

نام این اثر: عشق همین حوالیست
نگارنده: مینا منتظری
سبک: عاشقانه، اجتماعی

قسمتی از رمان عشق همین حوالیست

علیرضا نگاه پدرشو که دید به خودش اومد…
-هی…هیچی… چیزی نیس… شوکه شدم!
عمو محمود بالاخره از اون حالت دراومد و با خنده گفت بچه از ذوقش اینجوری شده همه خندیدن و مامان با جعبه ی کمک های اولیه برگشت…
خونه دوباره شلوغ شده بود و همه با هم حرف میزدن…
علیرضا در حالیکه مامان داشت دستشو پانسمان میکرد به من زل زده بود و با خشم سر تا پامو میکاوید…
اگر کسی اونجا نبود قطعا باید فاتحمو میخوندم نیشمو شل کردم و براش زبون دراوردم اخمش عمیق تر شد و دستشو مشت کرد. رومو کردم طرف بابا اینا…
وقتی کار پانسمان دستش تموم شد ، عمو محمود رو به من گفت: خوب،بهار جان، عروس گلم نمیخوای بشینی پیش شاه دوماد؟ لب هام گل انداخت و زیرچشمی به بابا نگاه کردم…

خرید کتاب
50,000 تومان
https://romanland.ir/?p=29574
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان لند " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!