توضیحات
دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازیهای زیادی رو سرش بباره.
نام این اثر: کلاغ سفید در مرداب
نگارنده: بهاره سلطانی
سبک: عاشقانه خانوادگی اجتماعی
قسمتی از رمان کلاغ سفید در مرداب
نظر خسته میآمد و پلک که ،بست، عطا هم به صندلی اش تکیه داد. از لای پلک بازهم نگاهش را از دستان سفید دختر گرفت و روی لبهای خشک، اما خوشرنگش مکث کرد.
آب دهانش را قورت داد و در لحظه، دستش را جلو برد و گذاشت روی دستان قفل شده دلانا دلاتا پلک گشود و عطا صدایی صاف کرد و تکانی خورد در جایش.
دنبال کلمانی میگشت برای آوردن یک دلیل دلیلی برای گرفتن یکهوی دستانش… اما دلیلی به غیر از عشق میشد برای آن پیدا کردا؟ نفس تنگی بیرون داد و آرام لب زد. همین که باشی و تنها نباشم… همین که باشی و دوست
داشته باشم جمعش میشه عشق!! نه!؟
دلانا چرخید سمت عطا.