توضیحات
همیشه آدمها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همهی چهرههایی که میبینیم، آدمهایی هستن که نمیشه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهاییهاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوستهی سفت و سخت رو شکوند.
این قصه، قصهی بیرون کشیدن یه روح پاک از یه جسم خسته و آسیبدیدهست. قصهی دیدن زیباییهای ذاتی آدمها، بیتوجه به حصار جسمانی اونها.
این قصه… یعنی قصهی «لمس تنهایی ماه»…
نام این اثر: لمس تنهایی ماه
نگارنده : مونا امین سرشت
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان لمس تنهایی ماه
کیاراد فقط اخمی کرد و به او خیره ماند. رامتین سر جایش صاف ایستاد و دستی به تهریش
صورتش کشید. بعد با اعتمادبهنفس واضحی گفت:
-اگه بهم اعتماد کردی و تو ادارهی اینجا باهام شریک شدی، پس سنگ ننداز جلو پام و بذار کارمو
بکنم. بهت گفتم کم نمیذارم برای کارخونهت. بیشتر از تو دل نسوزونم، کمتر هم نمیسوزونم. بذار کاری که میخوام رو انجام بدم.
بعد از مکثی کوتاه که خیرهی کیاراد مانده بود، لب زد: سرمایش با من خوبه؟