توضیحات
اسم من کوروشِ ..
سالها تلاش کردم تا به جایگاهی که میخواستم برسم و به خاطر اهدافم قید خیلی چیزها رو زدم..!
اما سه سال قبل دختری دانشجوم شد که نوزده سال از من کوچکتر بود، طوری عشوه و کرشمه برام میومد که گاهی وقت ها تمرکزمو سر کلاس از دست میدادم! اصلا دم به تله نمیداد، وارد هیچ مدل رابطه ای با من نمیشد، عاشق شده بودم !
روباه دست نیافتی من کاری کرد که برای بدست آوردنش پا پیش بذارم و برم خواستگاری اما با ورودم به خونهاشون و دیدنِ مادرش ورق های زندگی من یکی پس از دیگری برگشت…
نام این اثر: مکار اما دلربا
نگارنده : نیلوفر قائمی فر
سبک:عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان مکار اما دلربا
حلال کن دخترم…. براش دعا کن، بابا… هیشکی اندازه تو دوسش ،نداره خودشم می دونه… ولی
نفرت از من هاتف را کور کرده. ولی باز رهایم نمی نگاهم در چشمانم میرزا می دستی به محاسن سپیدش می موهای روی پیشانی ام را عقب میزنم من هرگز پیش او حجاب نمی کردم.
او هم انگار حرفی نداشت. من برایش با همه فرق می کردم آخر.
– یه روز می فهمه… غصه نخور، بابا جایی وسط سینن تیر میکشد جایی که هاتف هرگز نمی بیند.