توضیحات
اسرا یه دختر مذهبی و دانشجو بود که مثل بقیه ی دخترا منتظر شاهزاده ی سوار بر اسب سفید زندگیش بود و حتی تو خیالاتش هم تصور نمیکرد مرد زندگیش همون افسر پلیس مست و عجیبی باشه که به طور اتفاقی تو یه شب تابستونی مشکلی براش پیش میاد..
نام این اثر: ویرانگر
نگارنده: سمیرا پروانه
سبک: عاشقانه اجتماعی روانشناسی
قسمتی از رمان ویرانگر
شیطان میخندد و دوباره شیر را مستقیم سمت تنم کش می آورد. نه بابا … خوبه که…..
دندان هایم به طور رسمی به هم میخورند و شک ندارم لبهایم رو به کبودی رفته است. خنده اش عمیق تر میشود.
ا سرده؟ کو؟
خوب میفهمم که با شوخی و خنده قصد دارد تا مرا از آن حالت خشک و یخ زده بیرون بکشد. نه بابا کجاش سرده
با اخم نگاهش میکنم و تا به خودش بجنبد شلنگ را از دستش میگیرم و آژیر میکشم
اینجاش… . بی آن که فرصت پلک زدن به او داده باشم آب یخ را مستقیم روی لباس هایش دیدی؟ اینجاش یخه….
غش غش میخندد و در حالی که سعی میکند خودش را از حملات مستقیم من با شلنگ دور نگه دارد خودش را به شیر می رساند.